نوستالژی دهه فجر

یاحق

1-به دعوت بروجنی و با چند روز تاخیر راجع به نوستالوژی دهه­ی فجر می نویسم تا یه کمی از این بازی­های وبلاگی کرده باشیم.

خب دهه­ی فجر برای من هم مثل خیلی­های دیگه وجه نوستالوژیکش تو دوران دبستانِ. تو مدرسه کوچیک جعفری اسلامی با پنج تا کلاس کوچیک و دیوارهای ترک گرفته که نمی دونم چرا رنگ دیواراش سبز بو، آخه نور کلاس به اندازه کافی کم بود. به هر حال چون شیفت مخالف ما برای دخترا بود ما با یه کم بدجنسی اول کلاسامونو تزئین نمی کردیم تا اونا کارای اصلی شو بکنن و آخر سر ما هم یه دستی به کلاس بکشیم . با اون پرچم­های سه گوش و بادکنک­ها و اینکه زنگای تفریح مجبور بودیم هممون تو کلاس بشینیم تا سال بالایی­ها نیانو کلاسمونو بهم نریزن، که معمولا این جوری می­شد و یه دعواهای هم می شد که اون موقع­ها واسمون خیلی حیثیتی بود و معمولا هم تزیین کلاسا به یکی دو روز نمی کشید و همش خراب می شد.

دهه فجر برای من یادآور شاگرد اول شدن­ها و جایزه گرفتن­هاست که معمولا تو دبستان همش شاگرد اول می شدم ولی تو راهنمایی و دبیرستان جز یکی دوبار همش شاگرد اولی رو به وحید می باختم. خب دیگه دهه فجر می تونه یادآور چی باشه؟ ... آهان، سرودای انقلابی هم خیلی باحال و شور انگیز بودن که هنوز هم هستند... خب بعید می دونم که دهه فجر سال­های دهه هفتاد منو یا چیز دیگه­ای بنداز

2- شیخ محمد یزدی در برنامه به واکاوی خاطرات دوران انقلاب پرداخت و در پایان برنامه مجری پرسید:

مجری: خب آقای یزدی خوب یا بد سی سال رو اومدیم حالا واسه آینده چه توصیه­ای به جوان­ها دارید؟

شیخ محمد یزدی: خب ببینید تو این سی سال همش هم روزای خوب نبوده که، به هر حال ما یه سری اشتباهاتی هم داشتیم. به هر حال در یه دورانی در مهم ترین نهاد ما بدترین اهانت­ها به مقدس­ترین مقدسات ما شد.چون سال آینده انتخابات رو در پیش داریم از مردم می خوام که دیگه اون اشتباه رو تکرار نکنن.

پ.ن :در آغاز دهه چهارم انقلاب و برای انقلابی به نام خدا و با شعارهای استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی بعید می دانم کمتر شکی درباره تحقق شعار استقلال باشد. بی شک انتخابات پیش رو می تواند مهم­ترین محک برای ایمان به تحقق شعار آزادی است.

 

یک پی نوشت بی­ربط به کل ماجرا:  کسی که شب امتحان کنکور کارشناسی ارشد، آن هم دمدمای نماز صبح خواب می بینه که داره تو یه مغاز آش فروشی یه پاتیل گنده آش می خوره آیا واقعا تعبیری جز این داره که : داداش چه نشسته­ای که باید بری آشِتو بخوری

یاعلی

 

غزه

یاحق

1- راستش من دقیقا نمی تونم از یه موضوعی سر در بیارم، شما ها اگه می تونید کمکم کنید.

به این خبر توجه کنید:

نوجوانان شطرنج باز گیلانی در حمایت از مردم مسلمان و مظلوم غزه رکورد شطرنج سریع ایران را شکستند.

ویا:

کوهنوردان ایلامی در محکومیت جنایات صهیونیست­ها در غزه به قله فلان صعود کردند.

و از این دست خبرها که هر روز در لابلای اخبار از تلویزیون و رادیو پخش می شه، آخه من نمی فهمم اون بیچاره­های که تو غزه فسفر سفید تا مغز استخونشونم سوزنده حالا باید با شکستن رکورد شطرنج سریع ایران خوشحال بشن؟احساس تسلی خاطر کنن یا چی؟؟ یا مثلا صهیونیست­ها می گن آخ آخ دیدی رکورد شطرنج سریع ایران شکسته شد... بچه بی خیال بمباران غزه بشیم...

حالا اینکه یه تجمعی برگزار بشه و یه چندتا شمع برای قربانی ها روشن بشه و ابراز همدردی با مردم غزه بشه منطقی به نظر می رسه، ولی اینکه چارتا آدم برن کوه و تو راه هم کلی واسه هم جک تعریف کنن و خوش بگذروننو آخرشم حرکتشون بشه همدردی با مردم غزه...واقعا من نمی فهمم

2-  "والس با بشیر" از اون انیمیشن­های خوش ساخت و جالبی بود که سال گذشته اکران شد...سازنده این انیمیشن آری فولمان یک اسرائیلی است که در انیمیشن انتقادی خود به واکاوی ماجرای کشتار مردم فلسطین در اردو گاه های صبرا وشتیلا پرداخته. این انیمیشن دو نکته جالب داره، اول این که یه اسرائیلی تو خاک اسرائیل این انیمیشن رو ساخته که در سطح خیلی وسیعی در جهان هم پخش شده و بازتاب داشته و دوم اینکه خیلی خوش ساخت و قشنگه

3- روزانه به طور متوسط سه تا ای ­میل از بازتاب وقایع غزه بدستم می رسه که همشون پُرَن از صحنه­های دلخراش که طاقت دیدنش رو ندارم...  تلویزیون دیگه اصلا خبرای ایران رو نمی گه و فقط اخبار و تصاویر غزه که نمی تونی یه دقیقه­اش رو هم تحمل کنی... فک می کنم این وسط داره یه بازی روانی با ما انجام می شه... یه تصاویر و اخباری رو پخش می کنن که تا فیها خالدون آدم رو می سوزونه... و از اون طرف هم هیچ کاری از دستت بر نمی یاد که بکنی....

این مدت دو بار قصد کردم سوره حشر رو بخونم ... که تو روزمرگی­های زندگیم گم شد

 

۴- و سر انجام اینکه احمد رضای احمدی عزیز می فرمایند که:

من نه آخرینم

نه حوصله شرح و توضیح دارم

من فقط یک نفرم

که راه خانه را گم کرده­ام

یاعلی